درباره وبلاگ

هر کسی یه دل مشغولی تو زندگیش داره و نیاز به یه گوشه دنج واسه رسیدن به آرامش ، فکر کردن به رویاهایی که داره و...
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته ها و آدرس ashkemahtaab.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 270
بازدید هفته : 354
بازدید ماه : 685
بازدید کل : 146744
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1



دل نوشته ها
سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:ابراز علاقه,عشق,اخر دنیا,, :: 8:8 :: نويسنده : فائزه

تو دنيا سه تا فرشته هست

يكي داره به پرنده هاي خوشگل غذا ميده

يكي داره به درد دل عاشق خوشگل ما گوش ميده

سومي هموني كه من خيلي دوسش دارم و الان داره اينو ميخونه

بقیشو زود بیا تو ادامه مطلب بخون

 

 

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:پانته ا,نقاشی وینسنت لوپز,کوروش وپانته ا, :: 10:58 :: نويسنده : فائزه
 
 
 
بدون شك تابلويي كه در بالا مي بينيد روايت كننده ي يكي از جذاب ترين و دراماتيك
ترين داستان هاي تاريخ ايران مي باشد. اين تابلو اثر وينسنت لوپز هنرمند اسپانيايي قرن

مي باشد.

 داستان از اين قرار است كه مادي ها پس از برگشت از جنگ شوش غنايمي براي خود آورده

بقیشو بیا تو ادامه مطلب بخون


ادامه مطلب ...


دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:ابراز علاقه,عشق,تقدیم به تو, :: 10:45 :: نويسنده : فائزه

 

ببین واسه عشقش چکار میکنه........

 

 

 

 

 



دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : فائزه

 

سلاممممممم خوبین ببخشید

یه مدت نتونستم بیام وبلاگمو اپ کنم

اخه یکم گرفتار بودم

دوستون دارم

فائزه



چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:شکار شوهر, شکار همسر, :: 23:57 :: نويسنده : فائزه

روشهای شکار شوهر توسط دختر ها

بقیشو در ادامه مطلب بخونید



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, :: 14:59 :: نويسنده : فائزه

میدونی چطوری میشه یه خنگ رو گذاشت سر کار؟پایین رو بخون!
.
.
.
.

بقیشو بیا تو ادامه مطلب بخون



ادامه مطلب ...


یک شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, :: 12:52 :: نويسنده : فائزه

 

 

حال من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم


آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند


 

 

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:باور ماهی, ماهی تور وماهی/نگاه ماهیگیر, :: 13:22 :: نويسنده : فائزه

 

 

 

ماهی شده بود باورش

         تور اگه بندازن سرش

              میشه عروس ماهی ها

                       میشه شاه ماهی همسرش 

                      ماهی باورش نبود

          تور اگه بندازن سرش 

   نگاه گرم ماهیگیر 

میشه نگاه اخرش



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:شانس,داماد خوش شانس,, :: 1:34 :: نويسنده : فائزه

شانس

  من خیلی خوشحال بودم !

 

من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!

ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانوادهء ما خوش اومدی !!! 

 

 

 

 

 



دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:دخترک ,معلم,, :: 1:25 :: نويسنده : فائزه

دخترک

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .